میترامیترا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فرشته کوچولو ها ی من

بدون عنوان

دیگه یواش یواش بوی تولد میاد  بوی تولد سه سالگی میترا جونم و آغاز تولد مرتضی عزیزم وقتی که بوسم میکنی و میگی مامان عصمت...چه کیفی داره بخدا......خدایا هزاران بار ممنونم ....هزاران بار شکرت بخاطر وجود دو نعمت گرانقدرت ... خدایا عاشقتم ...خدایا همه ی مامان هایی که چشم انتظار همچین روزهایی هستند دامانشون رو سبز کن با تولد بهترین رحمتت...الهی آمین ...
4 مرداد 1395

بدون عنوان

مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خـــــدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ... مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ... مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه انها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند...  مادر که میشوی ... غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... مادر که میشوی ... کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ...  مادر که میشوی ...صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین دیروز بی حوصله تر...
4 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام الان نزدیک یک سال و نیم میشه که سر به وبلاگت نزده بودم دختر گلم ماشالله واسه خودت خانم شدی البته اعتراف می کنم تو این مدت اینقد سرم شلوغ بوده که فرصت هم نمی کردم امروز سوم مرداد ماه نود و پنج تازه به فکر وبلاگت افتادم چون الان دیگه سر کار نمی رم . چون انشالله خدا می خواد تو همین هفته یا هفته ی دیگه بهت یه داداش بده شما خیلی خوشحالی و منتظر اومدن داداشیت اسمشم مرتضی گذاشتی  و همیشه می گی مامان مرتضی کی میاد که من باهاش بازی کنم . الانم که این خاطره رو می نویسم همش با اون پاهای کوچولوش داره اظهار وجود میکنه مطمئنم اونم از اینکه ابجی مهربونی مثل شما داره خیلی خوشحاله  ان شالله که این چند هفته هم به سلامتی بگذره من چند وقت پ...
3 مرداد 1395